سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.persianblog'">

همرویا

جمعه 84/5/21 :: ساعت 1:24 عصر

رفتن... همیشه به سادگی یک کلمه چهار حرفی نیست، به خصوص وقتی کسی که داره میره، رد پای عمیقی در روح آدم جا گذاشته باشه و کاش خود اون طرف هم بدونه که این ردپا، خیلی عمیق‌تر از اونیه که ممکنه فکرش رو هم بکنه. وقتی بهش گفتم عشقی که بیان نمی‌شه، انگیزه بیشتری برای عمل کردن ایجاد می‌کنه، فقط سکوت کرد. اصلاً فهمید منظور من چی بود؟

خیلی وقت‌ها آدم‌ها عاشق می‌شن به خاطر تمام چیزهایی که می‌تونن از طرف مقابل به دست بیارن. به خاطر همین دیگه ما یادمون رفته که گاهی وقتا هم بعضیا عاشق می‌شن چون کسیو پیدا می‌کنن که می‌تونن خیلی از چیزایی رو که دارن بهش بدن. به نظر شما چطوری می‌شه فرق اینارو بهشون گفت؟ البته شاید گفتن خیلی فایده نداشته باشه. ولی کاشکی آدما اونقدر متوجه اتفاقات و مسائل دور و برشون باشن که تفاوت‌ها رو تشخیص بدن.

به هر حال، اون آدم دیگه اینجا نیست، البته حضور فیزیکی نداره. کاش تونسته بودم براش داد بزنم من همه اون چیزایی رو که تو دنبالشی بهت می‌دم. اونقدر عشق بهت می‌دم که یادت بره چند وقت دنبالش گشتی و پیداش نکردی... کاش باز هم می‌تونستی شجاعتت رو جمع کنی. مطمئنم که می‌تونی، فقط زمان لازم داری تا زخمای قبلی ترمیم بشن. خیلی طول نمی‌کشه... و در این مدت، من همچنان یک دوست خواهم بود، با تمام عشقی که می‌شه به یه دوست خاص بخشید. و واقعاً، مگه قانون دنیا به جز اینه؟ عشق بدین تا شاید بهتون برگردونده بشه... بدون هیچ چشمداشت، بدون هیچ غرض و انتظاری... و اگه برگردونده نشد، بدونین که عشق شما جای دوری نمیره... تنها چیزیه که توی این دنیا می‌مونه و آدمای بزرگ می‌تونن تفاوت احساس واقعی رو با احساسی که ذات و اصلیت نداره تشخیص بدن.

 

منتظرت می‌مونم بهترین، تا وقتی شبای سرد تردیدت سحر بشه

تا وقتی دنیا بـا همه قشنگیاش، برای تو کوچیکتر از سفـر بشـه

اونقدر می‌کشم نازتو تا وقتی که عشقم براتو، مهم‌تر از دنیای بی‌خطر بشه.

اگه بهت نگفتم که چقدر دوست دارم، خواستم صبر کنم تا که برات واضح و واضحتر بشه.


¤ نویسنده:علی خویی

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خانه
مدیریت وبلاگ
شناسنامه
پست الکترونیک


کل بازدیدها:4851


بازدیدامروز:4


بازدیددیروز:0

 RSS 
 
درباره من
همرویا

لوگوی وبلاگ
همرویا

اشتراک در خبرنامه
 


وضعیت من در یاهو
یــــاهـو

طراحی قالب: رفوزه